رشد اخلاق در طول قرنها از مهمترین مسائل اجتماعی مورد توجه بوده است . نظریه پردازان بزرگ اوایل قرن بیستم اخلاق را وسیلهای برای رشد اجتماعی به حساب آورده اند . مطابق نظر مک دوگال (۱۹۲۸) رشد اخلاقی از مسائل عمده روانشناسی اجتماعی است . از نظر فروید (۱۹۳۰) احساس گناه مهمترین مساله اجتماعی است .
اولین تحقیقات روانشناسی در رشد اخلاق در سالهای ۱۹۲۸-۱۹۳۰ به وسیله دو روانشناس به نامهای هارتشورن و می انجام گرفت و پس از آن تحقیقات پیاژه در رشد اخلاق در سالهای ۱۹۳۲ در کتابی به نام داوریهای اخلاقی کودکان منتشر شد . سپس روانشناس دیگری به نام لورنس کلبرگ از حدود سال ۱۹۴۸ تاکنون در این زمینه مطالعات گسترده ای انجام داده است .
در نتیجه تحقیقات چندین ساله هارتشورن و می در زمینه رشد اخلاق در دبیرستانها پیچیدگی رشد اخلاقی در کودکان و نوجوانان مشخص شد و اهمیت مساله هر چه بیشتر آشکار گردید .
نظریه ای که مستقیماً تحقیقات اخیر رشد اخلاق را تقویت میکند ، مربوط به پیاژه است که از نظریه عمومی او در مورد رشد شناخت نشأت میگیرد . تحقیقات پیاژه در زمینه رشد اخلاق نتیجه بیش تز شنجاه سال مطالعه و تحقیق است .
نظریه پیاژه و کلبرگ
اخلاق از نظر پیاژه مانند هوش در قالب مراحلی نظام دار و پی در پی رشد میکند که به رشد شناختی کودک وابسته است و هر مرحله جدید در رشد شناختی سطح بالاتری از آگاهی اخلاقی را به دنبال خواهد داشت .
پیاژه حاصل مشاهدات خود را از قضاوتهای اخلاقی کودکان در کتاب داوریهای اخلاقی کودکان جمع آوری کرده است . این کتاب شامل چهار بخش است :
۱٫ اولین بخش این گزارشها مربوط به نگرش کودکان به قوانین بازی هنگام بازی کردن با مهرهها (تیله بازی) است .
۲٫ دومین و سومین قسمت گزارشها مربوط به تحلیل نگرش کودکان نسبت به قوانین است . منتهی از طریق داستانهایی که برای آنها شرح داده شده است .
۳٫ در آخرین فصل کتاب پیاژه یافتههای خود را خلاصه می کند .
به طور کلی این کتاب یک نظریه رشد است که دو مرحله پی در پی اخلاقی ؛ اخلاق واقع گرا و اخلاق نسبی گرا را شامل می شود پیاژه در کتاب داوریهای اخلاقی کودکان نگرش کودکان را در مورد قوانین از طریق مشاهده رفتار و باورهای آنان در مورد قوانین بازی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و بسیاری از جنبه های رشد اخلاقی آنان را بررسی کرده است .
از نظر پیاژه کودکان تا حدود دو سالگی فقط با مهره ها بازی می کنند و هیچ گونه قانونی بر فعالیتهای آنها حکمفرما نیست . این بازیها ممکن است به نوعی تقلید و تکرار از الگو یا نوعی رفتار حرکتی باشد ولی هیچ گونه آگاهی نسبت به قوانینی که در بازی حاکم است وجود ندارد .
کودک بین دو تا شش سالگی بزرگترها را نگاه می کند که با مهره ها بازی می کنند و شروع به تقلید آداب بازی از آنها میکند . به کار بستن قوانین در این مقطع بسیار خودمدارانه است . کودک فقط آنچه را که دیده است تقلید میکند ، کشیدن دایره ، گذاشتن مهرهها ، هدف گیری و زدن آنها ، حتی اگاهی نسبت به اینکه از بازی کنار گذاشته شده است نیز به عنوان یک فعالیت اجتماعی وجود ندارد . به اعتقاد پیاژه کودکان حتی در یک بازی جمعی مثل تیله بازی نیز هر یک قواعد بازی را به شیوه خود رعایت میکنند و در پایان تمام اعضای گروه برنده میشوند . پیاژه دو مرحله گسترده از رشد اخلاقی را بین سنین شش تا دوازده سالگی مشخص کرده است .
واقع گرایی در برابر نسبی گرایی پیاژه معتقد است محدودیتهای شناختی کودک تا حدود هفت هشت سالگی باعث میشود که او وجودی بیرونی برای قوانین قائل شود و آن را غیرقابل تغییر بداند . کودک در این سن تفاوتی بین قوانین اخلاقی و فیزیکی نمیشناسد و نمیتواند قوانین اخلاقی را وسیله ای برای پیشبرد اهداف و ارزشهای انسانی به شمار آورد . به نظر پیاژه در این مرحله کودک قوانین را اضطراری و جبری و اطاعت از آنها را واجب و مقدس میداند . کودک علاوه بر دریافت قوانین به عنوان حقیقتی مطلق و بیرونی در مراحل اولیه رشد اخلاقی تصور میکند که والدین و بزرگسالان ، مقدس ، همه چیزدان و کاملند . این نگرش در مورد بزرگسالان همراه با واقعگرایی اخلاقی کودک باعث میشود که قوانین را غیرقابل تغییر و مقدس بداند .
از این مرحله به بعد قضاوت کودک بر اساس نتیجه اعمال نخواهد بود بلکه انگیزه انجام دادن عمل در قضاوت اخلاقی مداخله میکند و از این به بعد کودکی که یک فنجان را شکسته بر حسب انگیزه عملش ممکن است از کودکی که ده فنجان را شکسته است گناهکارتر باشد .
لورنس کلبرگ نظریه ای در رشد اخلاق مطرح میکند که شکل تکامل یافتهای از نظر پیاژه در مورد تفاوت بین واقعگرایی و نسبی گرایی اخلاقی است . کلبرگ نیز مجموعه ای از موقعیتهای مختلف را طراحی کرد که بیانگر معماهای اخلاقی ست . این معماها به کودکان داده می شود و پاسخ آنها با مراجعه به طبقه بندی سه گانه اخلاق پیش قراردادی و اخلاق مافوق قراردادی درجه بندی می شود .
کلبرگ مانند پیاژه معتقد است که تواناییهای ذهنی شناختی افراد مراحل رشد اخلاقی آنان را تعیین میکند و رشد اخلاقی افراد حاصل تاثیر متقابل رشد شناختی آنها با محیط اجتماعی است .
پیاژه بر اساس نظریه شناختی خود به مربیان توضیه میکند که در برنامه ریزی های آموزشی خود رشد اخلاقی کودکان را در نظر داشته باشند . کلبرگ نیز معتقد است که برای تشخیص و ارزیابی واکنشهای کودک در موقعیتهای اخلاقی و در برنامه ریزی پرورش شخصیت کودک باید از سطح رشد اخلاقی آنان مطلع باشیم .